loading...

آرزويت را برآورد ميكند ......... همان خداوند مهرباني كه ....آسمان را تنها براي خنداندن گلي ميگرياند . .

وبلاگي براي آشنايي بهتر با پروردگار جهانيان

بازدید : 659
سه شنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 11:18

پيش از اينها فكر مي كردم كه خدا
خانه اي دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور

اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، كهكشان

پيش از اينها فكر مي كردم كه خدا
خانه اي دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره، پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، كهكشان

رعدو برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دكمه ي پيراهن او، آفتاب
برق تيغ خنجر او مهتاب

هيچ كس از جاي او آگاه نيست
هيچ كس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين كار خداست
پرس وجو از كار او كاري خداست

شعر خدا,شعر درباره  خدا,شعر درباره ي خدا

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، كورت مي كند
تا شدي نزديك، دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند

با همين قصه، دلم مشغول بود
خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم كه غرق آتشم
در دهان اژدهاي سركشم

در دهان اژدهاي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا
در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم، همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تكليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود

شعر خدا,شعر درباره  خدا,شعر درباره ي خدا

تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه، در يك روستا
خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا كجاست؟
گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

با وضويي، دست و رويي تازه كرد
با دل خود، گفتگويي تازه كرد

گفتمش، پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچكس با دشمن خود، قهر نيست
قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديكتر


آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد


آن خدا مثل خواب و خيال بود
چون حبابي، نقش روي آب بود

مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاك و بي ريا


سفره ي دل را برايش باز كنم


مي توان درباره ي گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد
مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سكوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فكر مي كردم خدا…

منبع :

tebyan.net

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 1606
  • <
    پیوندهای روزانه
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    لینک های ویژه